شعر هزار باید و اما برای آزادی...
ارسال شده توسط سجاد در 89/11/5:: 7:20 عصر
هزار باید و اما برای آزادی
به پای عشق و حقیقت به ما نشان دادی
تو ماسوای وجودی که از طریق زمین
برای رشد و تعالی شبیه شمشادی
تو با صداقت باران نمی شوی تشبیه
که خود حقیقت عشقی، دلیل فرهادی
به روی بوم معانی تمام هیبت دوست
از ابتدای تکلم، از اولین وادی
در آن زمان به تکامل رسیده شد تا عرش
که با صلابت و مستی به خاک افتادی
زمین همیشه همین و زمان همیشه همان
تو گونیای مخالف به شور بیدادی
قسم به آینه هایی که رو به سمت خداست
دلم اگرچه زمینی ولی اسیر شماست
دلم برای صبوری خدا خدا می کرد
در این زمین و زمانه چه شکوه ها می کرد
همین که اشک می آمد کمی سبک می شد
و در سکوت خودش مجلسی به پا می کرد
در آن زمان که دو دستی به گوشه ای افتاد
تمام غربت یک کوه را صدا می کرد
«کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش»
کنار آب نشست و اخا اخا می کرد
کسی شکفته تر از عشق، مثل مجنونی
نمایشی ازلی داشت ماجرا می کرد
زاستقامتش ایوب هم تعجب کرد
که سوز ساز خودش را به نینوا می کرد
قسم به آینه هایی که رو به سمت خداست
دلم اگرچه زمینی ولی اسیر شماست
& علی راکی